گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را

با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را

از بس که دل خلقی گم شد به زنخدانت

خون پر شود ار کاوند آن چاه زنخدان را

دی شانه زدی گیسو، افتاد بسی دلها

گرد آر دمی آخر دلهای پریشان را

در جیب وجود کس نگذاشته ای نقدی

یک لطف بکن زین پس مگشای گریبان را

تو می روی و دلها دنبال دوان هر سو

چون خلق که بشتابد نظاره سلطان را

بدبخت دلی دارم، دیوانه بت رویان

یا رب که مباد این دل هندو و مسلمان را

گویند که از خوبان بدنام شدی خسرو

چون دل نکند فرمان، خسرو چه کند آن را