بی روی تو خوش کردم من تلخی هجران را
با شربت دیدارت بدخو نکنم جان را
از بس که دل خلقی گم شد به زنخدانت
خون پر شود ار کاوند آن چاه زنخدان را
دی شانه زدی گیسو، افتاد بسی دلها
گرد آر دمی آخر دلهای پریشان را
در جیب وجود کس نگذاشته ای نقدی
یک لطف بکن زین پس مگشای گریبان را
تو می روی و دلها دنبال دوان هر سو
چون خلق که بشتابد نظاره سلطان را
بدبخت دلی دارم، دیوانه بت رویان
یا رب که مباد این دل هندو و مسلمان را
گویند که از خوبان بدنام شدی خسرو
چون دل نکند فرمان، خسرو چه کند آن را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر سلسله جنبانی، گیسوی پریشان را
آشفته کنی دل را، دیوانه کنی جان را
در صومعه گر بویی، پیدا شود از عشقت
از خرقه برون آرند، صد مشرک پنهان را
از زلف مزن چوگان، بر گون زنخدانت
[...]
حلقه چون زد در دی زلفان رخ جانان را
مانا ز گلستان پر گل کرده به دامان را
ای کز اثر خنده دل پرور و جان بخشی
بر کشتهٔ خود بگشا باری لب خندان را
رویت گل و لب شکر، من خسته، تو جان پرور
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.