کاری ست در سرم که به سامان نمی شود
دردی ست در دلم که به درمان نمی شود
می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم
دیوانگی من چو به پایان نمی شود
رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک
جان کندنت ز دیدنت آسان نمی شود
جانم فدای نرگس او باد هر زمان
خون می کند هزار و پشیمان نمی شود
دل را ز عشق چند ملامت کنم که هیچ
این کافر قدیم مسلمان نمی شود
آن کس که گشت عاشق و بیدل ز دست تو
گویی نه عاشق است که بی جان نمی شود
خسرو که هست سوخته و خام سوز عشق
آتش زنش که پخته و بریان نمی شود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن نوجوان ز جور پشیمان نمیشود
وین پیر بت پرست مسلمان نمیشود
کارم ز دست عشق بمردن کشید دل
از کار خود هنوز پشیمان نمیشود
یکشب نمیشود که زغم دست یاربم
[...]
از خط گرفته آن مه تابان نمی شود
این مور بار دست سلیمان نمی شود
بر روی خویش تیغ چرا می کشی عبث
این دل سیه به تیغ مسلمان نمی شود
از ماهتاب خواب سبک می شود گران
[...]
تا بر رخ تو زلف پریشان نمی شود
آشفته خاطریم به سامان نمی شود
ارباب جستجوی به راهش سپرده اند
آن پای را که رزق مغیلان نمی شود
کو لمحه ای که پنجهٔ مژگان شوخ او
[...]
ای دوست، دزد حاجب و دربان نمیشود
گرگ سیه درون، سگ چوپان نمیشود
ویرانهٔ تن از چه ره آباد میکنی
معمورهٔ دلست که ویران نمیشود
درزی شو و بدوز ز پرهیز پوششی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.