گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

عهدی که بود با منت، آن گوییا نبود

وان پرسش زمان به زمان گوییا نبود

نامم که گفته ای و نشانم که داده ای

زان روزگار نام و نشان گوییا نبود

در گلشنی که با گل و مل بوده ایم خوش

آمد خزان و بویی ازان گوییا نبود

یاری بکن ز مردی با بنده پیش ازآنک

گویند مردمان که فلان گوییا نبود

اول که دیدمت ز سیه روی، آن نفس

گویی نداشتم، دل و جان گوییا نبود

دی ناگهانش دیده و تا نیک بنگرم

در پیش دیده ام نگران گوییا نبود

صد ناله داشت خسرو مسکین ز درد خویش

چون پیش او رسید، زبان گوییا نبود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode