گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا

تنم از بیدلی بیچاره شد بیچاره تر بادا

به تاراج عزیزان زلف تو عیاری ای دارد

به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا

رخت تازه ست و بهر مردن خود تازه تر خواهم

دلت خاره ست و بهر کشتن من خاره تر بادا

گر ای زهد، دعای خیر می گویی مرا این گو

که آن آواره از کوی بتان آواره تر بادا

همه گویند کز خونخواریش خلقی به جان آمد

من این گویم که بهر جان من خونخواره تر بادا

دل من پاره گشت از غم نه زانگونه که به گردد

وگر جانان بدین شاد است، یارب، پاره تر بادا

چو با تر دامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر

به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode