گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

آن که دل برد و ز غمزه چون سنانش می نهد

عشق جانم می شکافد، در میانش می نهد

باد کز کویش وزد، مشتاق را بندد همی

هم به زنجیری که بر اشک روانش می نهد

می نهم بر آستانش چشم و می میرم ز شرم

دیده کاین داغ سیه بر آستانش می نهد

درد مشتاق، ای به خواب ناز، کی دانی تو شرح؟

داند آن کو گوش بر آه و فغانش می نهد

حرف ناخن پیش سینه قصه دل می نوشت

زانکه چشمش مهر حسرت بر دهانش می نهد

کشته تو کعبتین آساست، بس کز نقش حال

نقطه نقطه داغها بر استخوانش می نهد

جان خسرو، عشق اگر چه مردن و جان دادن است

زنده دل را پرس کو بهتر ز جانش می نهد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode