دلم زینسان که زار و مبتلا شد
ازان نامهربان بیوفا شد
مباد از آه کس آن روی را خوی
اگر چه جان مسکینان فنا شد
بیا بر دوستان، ای جان، رها کن
هر آن تیرت که بر دشمن قضا شد
مرادت، گر هلاک چون منی بود
بحمدالله که آن حاجت روا شد
مرا وقتی خوشی بوده ست در دل
مسلمانان ندانم تا کجا شد؟
دم سر دم خزان را سکه نو زد
چمن بی برگ و بلبل بی نوا شد
چرا می نالد این مرغ چمن زار؟
مگر او نیز از یاران جدا شد؟
مکن بر خسرو دلخسته جوری
اگر او لطف ناکرده رها شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا تا آن خداوند آشنا شد
دلم روشنتر از روشن هوا شد
چو شیرین از بَرِ خسرو جدا شد
ز نزدیکی به دوری مبتلا شد
کسی کو با تو اینجا آشنا شد
در آخر بی شکی مرد خدا شد
به هر درد و غمی دل مبتلا شد
چرا یکباره یار از ما جدا شد؟
برید از دوستان خود به یکبار
دریغا، حاجت دشمن روا شد
بگفتم عاشقان را ناسزایی
[...]
مرا جورت بسی دل میخراشد
مبادا دشمنی بد گفته باشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.