من سرو ندیدم که به بالای تو ماند
بالای تو سروی ست که گل می شکفاند
بگذار که این عاشق دلسوخته بی تو
یک لحظه نماند که به یک جای نماند
ترسم که به کام دل دشمن بنشینم
با آنکه فلک با تو به کامم بنشاند
فریاد که از تشنگیم جان به لب آمد
کس نیست که آبی به لب تشنه رساند
فریاد که بیداد ز حد بردی و از تو
فریادرسی نیست که دادم بستاند
دیوانه در سلسله، گر بوی تو یابد
دیوانه شود، سلسله در هم گسلاند
وقت است که بیدار شود دیده بختم
وز چنگ غم و درد و عذابم برهاند
آسان شود این مشکل درویش تو امشب
کاحوال جهان جمله به یک حال نماند
ما بنده خسرو که به سختی بنهد دل
هم عاقبتش بخت به مقصود رساند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر شاه جهان قصۀ من بنده بخواند
زین قصه همی حالت من بنده بداند
داند که میان دو سفر بندۀ درویش
بی یاوری شاه چه بیچاره بماند
زان همت چون دریا ، وز آن کف چون ابر
[...]
بر سبزه همی آب روان آب دواند
وز شاخ همی باد خزان برگ فشاند
این هیچ کس از آئینه چین نشناسد
وان هیچ کس از زر ورق باز نداند
همچون تن دل رفته ز تیمار جدائی
[...]
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
تدبیر کند بنده و تقدیر نداند
تدبیر به تقدیر خداوند چه ماند
بنده چو بیندیشد پیداست چه بیند
حیلت بکند لیک خدایی بنداند
گامی دو چنان آید کو راست نهادست
[...]
آن را که غمی چون غم من نیست چه داند
کز شوق توام دیده چه شب میگذراند
وقت است اگر از پای درآیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده ز من پرس
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.