روزی مگر این بسته در ما بگشایند
وز لطف من گشمده را راه نمایند
گر خلق جهان حال من خسته بدانند
از عین تحیر سرانگشت بخایند
عمری ست که از جور فلک با غم و دردم
زین بیش مگر درد به دردم بیفزایند
تا کی در بخت من بیچاره ببندند
وقتی ست که از روی ترحم بگشایند
زنهار که دل در فلک و دهر نبندی
کایشان ز جهان یکسره بی مهر و وفایند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اهل نظران دیده به روی تو گشایند
حسن تو در آئینهٔ یکتا بنمایند
خورشید جمال تو نموده است به ما روی
آنها که طلبکار لقایند کجایند
در آینه حسن تو نمایند خدا را
[...]
پیوند ببندند بتان لیک نپایند
ور زان که بپایند بگویند و نیایند
وانگه چو بیایند نخندند و ز عشاق
خواهندکهشان هیچ نبوسند و نگایند
گویند نباتی را، مردم به دهان در
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.