گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

زمانه شکل دگر گشت و رفت آن مهربانی‌ها

همه خونابه حسرت شدست آن دوستگانی‌ها

عزیزانی که از صبحت گران‌تر بوده‌اند از جان

چو بر دل‌ها گران گشتند بردند آن گرانی‌ها

نشان همدمان جایی نمی‌بینم، چه شد آری

زمانه محو کرد از سر دگر ره آن گرانی‌ها

کنون در کنج مهمان زمینند آنکه دیدستی

پری‌رویان زیور کرده را در میهمانی‌ها

چو مشک ما همه کافور شد از سردی عالم

جوانان را ز ما دل سرد شد کو آن جوانی‌ها

وگر سوزیم در عالم کسی دلسوز ما نبود

ز بس کز مهربانان رفت سوز مهربانی‌ها

مخند، ای کامران عشق، بر تلخی عیش من

که من هم داشتم اندازه خود کامرانی‌ها

کسی کامروز در شادیست فردا بینیش در غم

نوید ماتم غم دان نوا و شادمانی‌ها

به نقد خوشدلی مفروش ده روز حیات خود

که خواهد رایگان رفتن متاع کامرانی‌ها

غم آرد یاد شادی‌های رفته در دل خسرو

چو یاد تندرستی و زمان شادمانی‌ها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode