باد آمد و بویی زنگارم نرسانید
پنهان سخنی از لب یارم نرسانید
فریاد من خسته رسانید به کویش
فریاد که در گوش نگارم نرسانید
افسوس که بگذشت همه عمر به افسوس
بخت آرزوی دل به کنارم نرسانید
ایام جوانی به سر زلف بتان شد
اقبال به سر رشته کارم نرسانید
چون بلبل دی با نفس سرد بمردم
ایام به گلهای بهارم نرسانید
چه سود ازین لاف عیاری که سیاست
سر بر شرف کنگر دارم نرسانید
گفتم که خورم تیری و ایمن شوم، آن نیز
آن کافر دیوانه سوارم نرسانید
مشتاق ملک خاک شدم بر در دهلیز
دولت به سراپرده یارم نرسانید
صد شربت خون داد به خسرو ز غم عشق
یک جرعه می وقت خمارم نرسانید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قاصد سخنی از لب یارم نرسانید
ته جرعه شرابی، به خمارم نرسانید
دل داشت به حیرانی، ازبن بیشتر امّید
آواره ز خود کرد و به یارم نرسانید
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.