چه پوشی پرده بر رویی که آن پنهان نمیماند
وگر در پرده میداری، کسی را جان نمیماند
من درویش رسوای جهان گشتم بحمدالله
چه شبهه، عشق و درویشی بسی پنهان نمیماند
به یاد روی تو چندان که سوی ماه میبینم
همیماند به تو چیزی، ولی چندان نمیماند
مگو کای دیده در روی من حیران چه ماندستی؟
کدامین دیده کاندر روی او حیران نمیماند
ز چشم کافرت کز غمزه لشکر میکشد هرسو
به هفت اقلیم تن یک منزل آبادان نمیماند
نهای با بنده چون اول، بدین خوش میکنم دل را
که پیوسته مزاج آدمی یکسان نمیماند
کرم کن در حق خسرو که جاویدان همیماند
چو میدانی کسی در دهر جاویدان نمیماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه پوشی پرده بر رویی که آن پنهان نمیماند
وگر در پرده میداری کسی را جان نمیماند
به نقش دلکش کمخا نگارستان نمیماند
به روی مهوش والا گل بستان نمیماند
به یاد شقهٔ خسقی شفق چندان که میبینم
[...]
سخن پوشیده در لعل لب جانان نمی ماند
اگرچه در عدم باشد سخن پنهان نمی ماند
نپوشد خط مشکین آب و رنگ لعل جانان را
نهان در تیرگی این چشمه حیوان نمی ماند
به خوابی می شود آزاد روح از قید آب و گل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.