زلف مشکینش که گویی را به چوگان یافته ست
گو به صحن دیده بازی کن که میدان یافته ست
تا تو گوی چرخ بردی زان ز نخ چوگان چرخ
ای بسا بازی که آن گوی ز نخدان یافته ست
گرد بر گو در زنخدان گر دمی آرد خطت
مشک زلفت را که بر هر سو پریشان یافته ست
تشنه ای را با دهانت آشنایی ده که او
تا به لب چاه زنخ پر آب حیوان یافته ست
خنده تو یافته ست اندر دهان کان گهر
گوهر خود را خجل بیرون دهد کان یافته ست
در بناگوشت دلم گم شد، کسی حاضر نبود
جز خط و زلفت کسی احضار ایشان یافته ست
روز وصلم هست کوتاه و شب هجرم دراز
گر دم سرد جهان رسم زمستان یافته ست
شهسوارا را، گوی در میدان زیبایی فگن
خاصه کاعظم باربک از شاه جولان یافته ست
هر گهر کان غیر مدحت در دهان خسرو است
سنگ ریزه ست، آنکه اندر زیر دندان یافته ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.