گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

کشته تیغ جفایت دل درویش من است

خسته تیر بلایت جگر ریش من است

نیک خواهی که کند منع ز عشق تو مرا

منکری دان به حقیقت که بداندیش من است

هر گروهی بگزیدند به عالم دینی

عاشقی دین من و بی خبری کیش من است

صبر دارم کم و شوق رخ او از حد بیش

غیر ازین نیست دگر هر چه کم و بیش من است

گفتم، از نوش لبت کام که یابد، گفتا

آنکه مجروح تر از غمزه چون نیش من است

گر دل از ما ببرید و به تو پیوست، چه باک

آشنا با تو و بیگانه ز من، خویش من است

جان ازین بادیه خسرو، نتوان برد به جهد

آه ازین وادی خونخوار که در پیش من است