گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رفت یار و آرزوی او ز جان من نرفت

نقش او از پیش چشم خون فشان من نرفت

کی به هجرانش چو جان مستمند من نسوخت

کس به دنبالش به جز اشک روان من نرفت

من بدان بودم که پایش گیرم و میرم به دست

چون کنم کوگاه رفتن در میان من نرفت

اندران ساعت که از پیش من شوریده بخت

رفت آن بدخو، چرا آن لحظه جان من نرفت

دل ز من دزدید و سرتا پای او جستم، نبود

زیر زلفش بود و در آنجا گمان من نرفت

آن زمان کان قامت چون تیر بر من می گذشت

وه چرا پیکانی اندر استخوان من نرفت

بس که مرغ نامه بر از آه خسرو پر بسوخت

نامه دردم بدان نامهربان من نرفت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode