چو بوی زلف تو همراهی صبا کرده
ربوده جان ز من و کالبد رها کرده
پناه سوزش بیچارگان شده زلفت
که در کناره خورشید تکیه جا کرده
کلاه تو که شده کج ز باد رعنایی
هزار پیرهن عاشقان قبا کرده
به یک خدنگ که بگشاد نرگس مستت
دلم ز سینه و جانم ز تن رها کرده
تو هیچگاه ندیدی مرا به چشم نکو
منت نهان ز پی چشم بد دعا کرده
خیالت آمده هر دم به پرسش دل من
دوید اشک منش پیش، مرحبا کرده
سپیده دم تو به خواب و مرا بکشته ز رشک
مراغه ها که به گرد رخت صبا کرده
چو شکر دیدن رویت ندیده ام هجران
به نانمودن رویت مرا سزا کرده
عقوبتی که به شبهای هجر دید دلم
ستارگان را بر خویشتن گوا کرده
خیال تو که ازو غرق خون شدم هر چند
میان خون دل خسرو آشنا کرده
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
زهی جلال تو از عرش متکا کرده
فروغ رای تو خورشید را سها کرده
قضا ز قدرت کلک تو مهره برچیده
فلک بخاک جناب تو التجا کرده
جهان بعهد تو نا ایمن از سپهر شده
[...]
مهی در آمده و در درونه جا کرده
برفته جان و به تو جای خود رها کرده
چه چشمها که به ره ماند بهر آمدنت
چه دیده ها که سمند تو زیر پا کرده
نبود قیمت یوسف ز هفده قلب فزون
[...]
مرا دلیست ره عافیت رها کرده
وجود خود هدف ناوک بلا کرده
ز جور چرخ ستم دیده و رضا داده
ز خوی یار جفا دیده و وفا کرده
به کار خویش فرو رفته مبتلی گشته
[...]
به ابروان تو زاهد چو چشم وا کرده
را به گوشه محراب ها دعا کرده
خدنگ ناوک غم عضو عضو ما چندان
که باز کرد: به هم نیغ او جدا کرده
بردن دل و دین خال را نشان داده
[...]
رسید یار طریق جفا رها کرده
گره ز ابرو و برقع ز روی وا کرده
نموده همچو گل از غنچه پیرهن ز قبا
هزار پیرهن صبر را قبا کرده
فشانده رشحه خوی از رخ و غبار از زلف
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.