بنشین نفسی کز همه لطف تو بس است این
بستان که ز جانم نفس باز پس است این
در هستی من چند زنی شعله هجران
آخر دل و جان است، نه خاشاک و خس است این
گفتم که گزیدم لب چون قند تو در خواب
خندید و شکر ریخت که خواب مگس است این
ای باد، برو این نفس از ما برسانش
کای عیسی جانها، گرو یک نفس است این
خوش می کنم اندر هوس روی تو جانی
هست ار چه خوش آینده و ناخوش، هوس است این
گفتم که به فریاد رس از غمزه خویشت
تیری به من انداخت که فریادرس است این
من بنده آن چشم که از گوشه چشمم
شب دیدی و گفتی که بر این در چه کس است این؟
خسرو چه کند ناله عشاق، میا تنگ
کاخر هم ازان قافله بانگ جرس است این
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیمار غمت را نفس بازپس است این
پاس نفسش دار که آخر نفس است این
بی واسطه گفت زبان پرسش او کن
کش واسطه رحمت جاوید بس است این
ای بوالهوس از معرکه عشق و ملامت
[...]
گر با تو نیم دولتم ایشوخ بس است این
کز دور مرا بینی و گویی چه کس است این
گفتی که شبت ناله بسی پست برآید
مارا نفسی نیست مگر هم نفس است این
پروانه تواند برخ شمع نظر دوخت
[...]
هنگام و دم نزغ، خراب نقس است این
این حالت نزع است، دلم را هوس است این
می آیی و در خرمن ما می زنی آتش
در طعنه میندیش، که خاشاک خس است این
طوطی چو رود سوی شکر تلخ دهانان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.