گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

سواره اینک آن سرو روانم می رود بیرون

بگیریدیش او، کز کف عنانم می رود بیرون

دعایی خوانش، ای زاهد که چندین خاطر خسته

به همراهی آن جان جهانم می رود بیرون

بدی گر گویمت، جانا، مگیر از من که مدهوشم

نمی دانم که تا چه از زبانم می رود بیرون

به جانان گفتنم ناگه نخواهد رفت جان، یارب

چه نام است این که هر بار از زبانم می رود بیرون؟

چه دل ها زان که خست این ناله های زار من، یارب

جگر دوز است تیری کز کمانم می رود بیرون

دلیری می کنم پیشش که خواهم ترک جان گفتن

دل من داند و هم من که جانم می رود بیرون

عجب حالی که خالی می نگردد سینه خسرو

بدین گونه که این اشک روانم می رود بیرون

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode