گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

یاد باد آن کز لبش هر لحظه جامی داشتم

وز می وصلش به نو هر روز جامی داشتم

مست آن ذوقم که در دور خمار چشم او

زان لب یاقوت گون عیش مدامی داشتم

آخر، ای جان، یاد کن یک شب ز دور افتادگان

روزی آخر با تو من حق سلامی داشتم

روزها می خواهم آن شب کز عبیر زلف او

چون نسیم صبحدم مشکین مشامی داشتم

این سرافرازی کجا یابم من کوتاه دست؟

کز هواداری سرو خوش خرامی داشتم

یاد خسرو گر فراموشت ز نام و ننگ شد

این قدر باری بگو «وقتی غلامی داشتم »