گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

من کشته روی یار خویشم

در مانده روزگار خویشم

زین غم که به کس نمی توان گفت

شبهاست که غمگسار خویشم

در خون خود ار نباشمت یار

پس یار تویی که یار خویشم

ساقی، بده آن قدح مرا، زانک

من سوخته خمار خویشم

یاران چو قرار و صبر جویند

از من نه که برقرار خویشم

ای ناصح من که می دهی پند

می گوی که من به کار خویشم

گویند که، خسروا، چه نالی؟

من فاخته بهار خویشم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode