مرا دل ده که من سنگی ندارم
به جز خون جگر رنگی ندارم
دل من برده ای نیکوش، می دار
وگر بد داریش جنگی ندارم
سر کویی گرم رسوا کند عشق
چو من عاشق شدم، ننگی ندارم
سرود درد خود با خویش گویم
که نالان تر ز خود چنگی ندارم
ز من تا صبر صد فرسنگ راه است
ولی من پای فرسنگی ندارم
دهندم پند و با من در نگیرد
که من عقلی و فرهنگی ندارم
منم خسرو که از غم کوه فرهاد
به سینه دارم و سنگی ندارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.