لب نگر وان دهان خندانش
وان خم طره پریشانش
روی چون بامداد تابستان
زلف همچون شب زمستانش
تیر بالای او بخست مرا
از گشاد ره گریبانش
دامن از ما همی کشد امروز
چنگ ما روز حشر و دامانش
کوفته ماند شخص چون زر من
از دل سخت همچو سندانش
چون فرو برد در دلم دندان
جان فرستم به مزد دندانش
دل من گشت خون و خون دلم
آب شد در چه زنخدانش
خسروا، پرسشی بکن که به دل
خار دارم ز نوک مژگانش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آفرینش چو گشت زندانش
پس خلاصی طلب کند جانش
کی رها می کنند خصمانش
که وزد باد بر گریبانش
آنچنان کن ز دیو پنهانش
که نبیند مگر سلیمانش
شب، پراکنده خسبد آنکه پدید
نَبُوَد وجهِ بامدادانش
مور، گِرد آوَرَد به تابستان
تا فَراغت بُوَد زمستانش
دشمن آدم است بچگانش
کو کسی کو نشد پریانش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.