دل من چون شود دور از وثاقش
که ماند آویخته ز ابروی طاقش
عجب سیاره ای دارد دل من
که می سوزد جهانی ز احتراقش
هزارم دیده باید گاه جولانش
که بندم فرش در راه براقش
مکن ضایع، طبیبا، مرهم خویش
که خوش می سوزم از داغ فراقش
گزیده شد دلم از جان که جانش
سگ دیوانه شد در اشتیاقش
کجا با چون تو سیمین ساق ماند
درخت گل که پر خار است ساقش
جفاهای ترا گردان کند چرخ
نرنجی جان خسرو از نفاقش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چو مهدی گر چه شد مغرب وثاقش
گذشت از سر حد مشرق یتاقش
که من نادیده او را در فراقش
چو شمعم جان بلب پُر اشتیاقش
که چون در گل بماندی زاشتیاقش
چگونه می کشی بار فراقش
خوش آنکو اندرین دیر مخالف
به کس یاری نه افتاد اتفاقش
که گر بر طبع دوران اوفتد یار
بلای دل بود هردم نفاقش
و گر طبع ترا افتد موافق
[...]
چو با خود دید مه در یک وثاقش
چو نعل افتاد در پای براقش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.