گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

از چشم تو که هست ز تو جان شکارتر

دل نیست در جهان ز دل من فگارتر

می گوی تلخ از آن لب شیرین که زهر تست

ز آب حیات بر دل و جان سازگارتر

خلق از تو با کمال وفا با شکایتند

من هر چه بیش می کشیم شرمسارتر

پیش تو جان شکافم و باور نیایدت

هرگز ندیده ام ز تو بی استوارتر

گفتم که هوشیار شو، ای دل، به کار عشق

عقلم به گوش گفت ز من هوشیارتر

در عشق بدگوار بود پند دشمنان

حقا که پند دوست از آن ناگوارتر

پرسی که چون نخست دلت بیقرار نیست

گر باورم کنی قدری بیقرارتر

رخ هر چه بیش بر در تو می زنم به سنگ

بختم نگر که هست زرم بی عیارتر

هم خود برون برآر، چو خسرو بگویدت

کاخر ز چیست چشم من سوکوارتر؟

 
 
 
سنایی

در شهر مرد نیست ز من نابکارتر

مادر پسر نزاد ز من خاکسارتر

مغ با مغان به طوع ز من راست‌گوی تر

سگ با سگان به طبع ز من سازگارتر

از مغ هزار بار منم زشت کیش‌تر

[...]

جامی

آن است دوستدار که هر چند دشمنی

بیند ز دوست بیش، شود دوستدارتر

بر سر هزار سنگ ستم گر خورد ازو

گردد بنای عشقش ازان استوارتر

میلی

با آنکه هر زمان شوم از غصه زارتر

گردم زمان زمان به تو امّیدوارتر

چون بیندم زگریه مستانه شرمسار

در خنده می‌شود که شوم شرمسارتر

رنجاندم ز وعده خلافی، ولی چه سود

[...]

صائب تبریزی

از خط سبز چهره شود آبدارتر

در نو بهار، صبح بود بی غبارتر

با هم خوش است لطف و عتاب پر یرخان

ممزوج شد چو باده، بود کم خمارتر

دردل خلد ز قهر فزون لطف بی محل

[...]

حزین لاهیجی

سیمین عذار اوست، ز خط خوش عیارتر

آیینه در نقاط بود بی غبارتر؟!

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه