گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شبی آن پسر دل من ستد، اگر این طرف گذری کند

چو نگه کند غم و درد من، به دل آخرش اثری کند

دل و جان فدای نگاه او، چو برای کشتن چون منی

نگرد به سوی من و سخن به کرشمه با دگری کند

سخن وی است و سرشک من، چو کنم نظاره روی او

که به کام او شکری نهد، به دهان من جگری کند

ز سم سمند تو خاک ره که ز درد دل به برافگنم

به از آن مفرح و آن دوا که دوا نه درد سری کند

نگهی به خسرو خسته دل، سخنی کند که رسم به تو

مشنو، دلا، تو حدیث او که بهانه با دگری کند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode