گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

رخ تو نور دیده قمر است

لب تو سرخ رویی شکر است

با تو، ای یکسر آمده به دلم

که کند شرکتی، گدا و سر است

کار دیگر مکن، مکن شوخی

زانکه، ای شوخ کار تو دگر است

گر ز پای خودم دهی خاکی

خاک پای تو سرمه بصر است

زار زار از غم تو می میرم

چون نه زور است بنده را نه زر است

نظری کن کز آن دو چشم سیاه

دیده در انتظار یک نظر است

بنده خسرو در آرزوی لبت

نمک تو که نیش در جگر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode