گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گل امشب آخر شب مست برخاست

به جام لاله گون مجلس بیاراست

نشسته سبزه زین سو، پای در بند

ستاده سرو ازان سو جانب راست

صبا می رفت و نرگس از غنودن

به هر سویی همی افتاد و می خاست

من اندر باغ بودم خفته با یار

بنامیزد چو ماهی بی کم و کاست

چو رفتن خواست از پهلوی خسرو

بر آمد از دلم فریاد بی خواست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode