گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

پیش روی تو حدیث مه و جوزا نکنم

ور کنم نیز یقین دان که به عمدا نکنم

به تماشای رخ چون گل تو می آیم

ور بگویی، به چمن پیش تماشا نکنم

آنچه بر من لب تو می کند، ای جان، من نیز

می تتوانم که کنم بر لبت، اما نکنم

تا بگویم که فلان در دل من دارد جای

خویشتن را به دل هیچ کسی جا نکنم

تو همه خون کنی از غمزه و من آه کنم

پس بگویی «مکن » ای شوخ، مکن تا نکنم

دوش گفتی که وفایی بکنم، ترسم، ازآنک

ناگهان در دلت آید که «کنم یا نکنم »

بوسه ای چند بگفتی که ترا خواهم داد

گر به خسرو ندهی، بیش تقاضا نکنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode