گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

گمراه شدم، ره سوی جانان ز که پرسم؟

وز هجر بمردم، خبر جان ز که پرسم؟

از سرزنش مرده دلان جان به لب آمد

داروی دل زار پریشان ز که پرسم؟

خواب اجلم در سر و من مست خیالت

تعبیر چنین خواب پریشان ز که پرسم؟

کشت آن لب سر سبز مرا، گو ز من او را

کای خضر، ره چشمه حیوان ز که پرسم؟

ای رایت حسن تو روان کشتن عشاق

در آدمیان فتوی قربان ز که پرسم؟

یک درد تو گردد دو، گرم زانکه نپرسی

این درد که را گویم و درمان ز که پرسم؟

برد از دل من نقش بتان سحر دو چشمت

سحری که تو از دل بروی آن ز که پرسم؟

خواهم که کشم پیش دو بادام تو خود را

سلطان دو به یک مرتبه، فرمان ز که پرسم؟

دادند نشان دل خسرو سوی چشمت

مست است چو آن نرگس فتان، ز که پرسم؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode