گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

شب گذشته ست و اول سحر است

بانگ بلبل به می نویدگر است

وقت او خوش که در چنین وقتی

باده بر دست و نازنین به بر است

کشتی باده نه به کف، باری

عمر ازینسان رود چو بر گذر است

چند گویی که مست و بی خبری

هر که او مست نیست بی خبر است

صرفه خشک زاهدان را باد

هر چه ما راست در شراب تر است

ساقیا، غوطه ده مرا در می

که می آشام شعله در جگر است

گر چه بد مستی است عیب حریف

کندن ریش محتسب هنر است

گر به میخانه مفسدان شراب

پادشاهند، بنده خاک در است

خسروا، چند از گنه ترسی

رو که عفو خدای معتبر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode