چرا جنییت شاهی بظلم تاخته ای
بقامت این علم فتنه بر فراخته ای
بمهر تو ز زدم صافتر من بیدل
چو قلب نیست مرا از چه رو گداخته ای
حسود را رگ جان همچو چنگ در نزع است
از آن نفس که چو نی خوشترم نواخته ای
تو مرغ آن حرمی دانم ای رقیب و مرا
فغان زنست که بیهوده گو چر فاخته ای
بگفتی از همه خوبان مراست روی نکو
بدت میاد که خود را تکو شناخته ای
به آن دو طرف کج باز عشق چون بازیم
چنین که بازوی ما را به بند ساخته ای
کمال فارد لعبه نظر نوئی کامروز
بدان دهان و میان غایبانه باخته ای
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.