ای که از زلف توخون در جگر مشک ختاست
روی زیبای تو آنینه الطاف خداست
ماه را روشنی از روی تو میباید جست
سرو را راستی از قد تر می باید خواست
مهر رخسار تو سوزیست که درجان من است
خط سبز تو غباریست که در خاطر ماست
گر تو ای سرو خرامان ننشینی از پای
ای بسا فتنه که از قد تو بر خواهد خواست
همچو لاله دل من سوخته خون جگرست
که چرا سنبل گیسوی تو در دست صباست
همچو صبع از اثر مهر رخت جان بدهد
هر که را در ره عشق تو دم از صدق وصفاست
آنچنان زار و نزارست ز سوز تو کمال
که چو ماه نو از ابروی تو انگشت نماست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد
زود بخروشی و گویی نه صواب است ، خطاست
بی گمان ، گفتن تو باز نماید که تو را
به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست
ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست
ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست
مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش
سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست
همه نازیدن آن ماه بدیدار منست
[...]
بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست
نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست
گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا
به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟
چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،
[...]
رمضان موکب رفتن زره دور آراست
علم عید پدید آمد و غلغل برخاست
مرد میخوار نماینده بدستی مه نو
دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟
مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)
[...]
گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست
زو دلارام و دلانگیز سخن باید خواست
زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست
گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.