گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

دل است جایش و با دیده فتاده به خون

بدین خوشیم که باری از این دو نیست برون

عجب مدار که پروانه شب نیارامید

که شمع لیلی حسن است و عاشقش مجنون

فزون ز ماه نوست ابرویت به صد خوبی

که صد بود چو بگیرند در حساب دو نون

چو همنشین قدت شد دل اضطراب نمود

ز دل سکون رود ار با لف شود مقرون

به عنکبوت بگوئید تا به یک در مگس

تن نزار من آرد به خانه بهر ستون ز دیده خون

درون دل چو نشستی نه ایستاد دمی

و بدین وجه رفت تا اکنون

از جور نند لبی گرم رفت اشک کمال

به تازیانه شیرین دونده شد گلگون

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode