صد جان ز لبت بوام گیرم
تا پیش تو دم بدم بمیرم
چندانکه بخویش میکنم فکر
جز فکر تو نیست در ضمیرم
ای دوست که پند خواهیم داد
خاموش که دشمنت نگیرم
صد دل دهمش اگر پذیرد
گونید به بار دلپذیرم
بیزلف و رخشه نمیتوان بود
چون نیست ز جان و سر گزیرم
در غارت غمزهاش کردند
ترکان سیاهدل اسیرم
زد غمزه سوی کمال و میگفت
افسوس که حیف رفت نیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شک نیست در اینکه من اسیرم
کز لطف زیم ز قهر میرم
زنهار مرا مگو که پیرم
پیری و فنا کجا پذیرم
من ماهی چشمه حیاتم
من غرقه بحر شهد و شیرم
جز از لب لعل جان ننوشم
[...]
گر من ز محبتت بمیرم
دامن به قیامتت بگیرم
از دنیی و آخرت گزیر است
وز صحبت دوست ناگزیرم
ای مرهم ریش دردمندان
[...]
در خواب، چو دامن تو گیرم
بیدار شوم، ولی بمیرم
صد بار ز مهرت ار بمیرم
یک ذره دل از تو بر نگیرم
از شهرم اگر برون کنی سهل
بیرون مگذار از ضمیرم
از من نسزد شکایت تو
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.