گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

کسی که دل طرف زلف یار میکشدش

اگر فکند در آن حلقه دست می رسدش

رخ تو سوخت به خط جان و دودها برخاست

دگر ز خال معنبر چه داغ مینهدش

کمند موی تو افتاده در قفا چه نکوست

چو نیک بود کسی در قفا نگفت بدش

تو صیدگبر و رها کن به دیگری که کشد

که زنده تر شود ار می کشی به دست خودش

دهان تنگ شکرخند او چنان کردند

پر از شکر که ز لب ها نبات می دمش

به پای سر عاشق آنچنان که فتاد

ز پا چگونه نیفتد که بخت زد لگدش

دل کمال بنازو کرشمه بستد و گفت

که باز با تو دهم لیک دل نمی دهش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode