گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب

پادشاهی ز سر لطف گدا را دریاب

بی گل وصل دل آزرده شد از خار فراق

بلبل خسته بی برگ و نوا را دریاب

بر درت دیر به دیری که روم گو به رقیب

که بیا عاشق دیرینه ما را دریاب

زیر لب این همه دشنام دعاگو چه کنی

لطف کن بوسی و مقصود دعا را دریاب

وعده وصل ترا گرچه وفا ممکن نیست

هم به آن وعده دل اهل وفا را دریاب

جان به لب میرسد از تشنگیم بیش مپای

ای لب تشنه ببوس آن کف پا را دریاب

دست بوسی گرت از دوست غم اوست کمال

مرحبا گو غم او را و بلا را دریاب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode