گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

چهره ام دیده چه حاصل که به خون کرد نگار

که برون نقش و نگارست و درون ناله زار

بار گویند که دارد سر عاشق کشتن

خبر عاشقی من برسانید به یار

این محال است که ما هر دو ز هم می طلبیم

من ز تو مهر و وفا و تو ز من صبر و قرار

آن در ساعد منما بیش به صاحب نظران

که ربودی دل خلقی ز یمین وز یسار

مژه تا خاک درت پیشتر از دیده برفت

در میان مژه و دیده فتاد است غبار

لب می است و بدنت سیم چو هست اینهمه خام

خام باشد ز تو ما را طمع بوس و کنار

عمر در ناله و فریاد بسر برد کمال

در تو درد دل او کار نکرد آخر کار

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode