یک چشم زدن چشم تو بی ناز نباشد
جز فتنه در آن غمزة غماز نباشد
گفتی بهلم کن ستمی با تو اگر رفت
هرگز نکنم آن سنم ار باز نباشد
با هر که نصیبم ز غم و درد فرستی
فرمان برسان تا بمن أنباز نباشد
اس جان و سر و زر هر سه در آن خانه که باشی
در بازم اگر باشی و در باز نباشد
با ناصح بیدرد نگویم غم هجران
بیهوده سخن محرم این راز نباشد
زین خاک درم می نکشد دل به هوایی
مرغان حرم را سر پرواز نباشد
صد خانه برانداخت کمال از دره او دور
عاشق به ازین خانه برانداز نباشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهم که کسم با خبر از راز نباشد
گر اشک من و عشق تو غماز نباشد
گفتی که پشیمان شدم از کشتن عشاق
مسکین من اگر این سخن از ناز نباشد
پیراهن عشق کس از آغاز نکردند
[...]
یک نغمه تراود ز لب قمری و بلبل
قانون وفامختلف آواز نباشد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.