دل چو در زلف تو پیچید روانش بستند
خواب در چشم پر آب نگرانش بستند
هر کجا بود در آفاق دل شیدانی
کارسن زلف تو در گردن جانش بستند
نیشکر تا که کند خدمت قند لب تو
چون سر از خاک بر آورد میانش بستند
خواست سوسن که کند وصف قد سرو سهی
پیش بالای بلند تو زبانش بستند
تیر مژگان تو هرگاه که بنشست بدل
مرهمی بود که بر ریش غمانش بستند
نکته ای خواست بگوید ز میان تو کمال
با تبسم ز لبت راه گمانش بستند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دزد دلهاست سر زلف تو زانش بستند
می برد بند خود آخره نه چنانش بستند
رسن زلف تو پیوند دل و جان بگسسته
چه سببه بود که بر رشته جانش بستند
خواست بانکهت تو دم زند از شیشه گلاب
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.