آن شوخه به ما جز سر بیداد ندارد
با وعده دل غمزده شاد ندارد
کرد از من دل شیفته آن عهدشکن باز
آن گونه فراموش که کس یاد ندارد
بلبل چه فرستد سوی گل تحفه که در دست
بیچاره به جز ناله و فریاد ندارد
بر عهد تو تکیه نتوان کرد و وفا نیز
کاین هر دو بناییست که بنیاد ندارد
هر دل که نپوشد نظر از گوشهٔ آن چشم
مرغیست که اندیشهٔ صیاد ندارد
تو جنگ میاموز بدان غمزه که آن شوخ
در فتنهگری حاجت استاد ندارد
بر حال کمال ار نکنی رحم عجب نیست
شیرین ز تجمل سر فرهاد ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن کیست که با یاد تو دل شاد ندارد
آن کس که مگر عهد غمت یاد ندارد
دور از تو شبی نیست که این خسته مهجور
تا صبحدم از یاد تو فریاد ندارد
سرو ارچه به آزادی قدّ تو سرافراخت
[...]
از تفرقه پروا دل آزاد ندارد
از سنگ خطر بیضه فولاد ندارد
عام است به ذرات جهان نسبت خورشید
یک نقطه بیجا خط استاد ندارد
در خامه قدرت دو زبانی نتوان یافت
[...]
در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد
نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت
این دام روان حاجت صیاد ندارد
هر عضو مرا طاقت صد داغ دگر هست
[...]
دل در کف بیداد تو جز داد ندارد
ای داد که کس همچو تو بیداد ندارد
فریادرسی نیست در این ملک وگرنه
کس نیست که از دست تو فریاد ندارد
این کشور ویرانه که ایران بودش نام
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.