هزار شکر که آن چشم پر خمارم کشت
وگرنه حسرت آن خواست زار زارم کشت
پر واجب است به هر گشتن توأم شکری
هزار شکر که چشمت هزار بارم کشت
دعای زندگیم گو مکن کس از یاران
بس است زندگی من همین که بارم کشت
شب فراق بشارت بکشتنم دادی
چه منت است ز نو کآن شب انتظار کشت
گرم تو دل ندهی چون رهم ز دست رقیب
که جز به سنگ من آن مار را ندارم کشت
ز پیچ و تاب چو دامی که صید را بکشد
درون هر گره آن زلف ثا بدارم کشت
نرفت آب خوشی بی لبش به حلق کمال
مگر دمی که به شمشیر آبدارم کشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.