مرا از چشم تو نازی نیاز است
به نازی کش مرا چندین چه ناز است
دلم بنواز یعنی سوز و بگداز
که دل مسکین غمت مسکین نواز است
رخت دارند و خط بیچارگان دوست
که این بیچاره سوز آن چاره ساز است
مده گو لب چو زلف آمد به دستم
که گر روزش نبوسم شب دراز است
لبش نرم گدازد از دم من
که آه سینه سوزم جان گداز است
به رویش واعظا شد سجده واجب
سخن کوتاه کن وقت نماز است
کمال از زلف او بونی نیابی
گرت از صد سر و جان احتراز است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
که شرح حال من لَختی دراز است
به حاضر گشتن خسرو نیاز است
بیا کامشب شب ناز و نیاز است
چو زلف ماهرویان شب دراز است
صنم گفت از من این پرسش نه ساز است
رها کن سر گذشت من دراز است
خشوع مومنان جان نماز است
از آن معنی که با او دوست راز است
سر معشوق بر بالین ناز است
سر عشّاق بر خاک نیاز است
عذارت خستگان را جان فروز است
جمالت بیدلان را دلنواز است
غمت افتادگان را دستگیر است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.