لبت را هر که چون شگر مزیده است
یقین میدان که عمرش پر مزید است
نه بیند تلخی جان کندن آن کس
که لعل جانفزایت را گزید است
نرنجم از تو گر تابی ز من روی
که از خورشید دایم این سزید است
نخواهم دید من روی صبا را
ازین غیرت که در کویت وزید است
وصالت را در عالم نیست آمد
هنوز اندر مقام من یزید است
به بوی حلقه زنجیر مشکین
دل دیوانه در زلفت خزید است
کمال خسته را ای دوست دریاب
که از جان در غم عشقت مزید است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو میدانی ندانی بایزید است
ولی میگویم این هل من مزید است
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.