غارت چشم تو ما را مفلس و بیچاره ساخت
مؤمنانرا کافری از خان و مان آواره ساخت
از لب شیرین تراش بوس کردی کوه کن
گر توانستی دل بی رحم او را چاره ساخت
هر چه خورد آن نوش لب خون دل فرهاد بود
حوض شیرش چون زچشم خون فشان فراره ساخت
واعظ گریان چه می سازند مردم منبرت
طفلی و در گریه می باید ترا گهواره ساخت
صوفیان را زد به محراب آتش و پشمینه سوخت
آنکه آن طاق دو ابروبست و آن رخساره ساخت
از تماشای تو بی معنی است منع عاشقان
چون مصور صورت خوب از پی نظاره ساخت
شد حمایل بکشی در گردنش دست کمال
آن حمایل را ز غیرت خواستم سی پاره ساخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.