گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کمال خجندی

پای بوس چون منی حیف است گفتی بر زبانت

زاهد کم خواره میشد دم به دم باریکتر زین

نیک گفتی نیک پیش تا ببوسم آن دهانت

گر دل او گه گهی می رفت در فکر میانت

زآن میان و زآن دهان پرسد دلم سر بقین را

بی نشان از بینشانان زودتر باید نشانت

چون بشیر از لیلة المعراج زلفت بر گذشتم

در میان قاب قوسینش نکندست ابروانت

سر بر آن در میزنم باشد در آری سر به بیرون

این همه تصدیع از آن آورده ام بر آستانت

گفتمش یک شب مجالم ده چوشمع آن لب گزیدن

گفت تو گرمی مخور کین انگبین دارد زبانت

با خیالش تا سخن راندی کمال از شوق اشکت

می چکد درهای گوناگون ز لفظ درفشانت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode