گنجور

 
خواجوی کرمانی

چون پیکر مطبوعت در معنی زیبائی

صورت نتوان بستن نقشی بدلارائی

با نرگس مخمورت بیمست ز بیماری

با زلف چلیپایت ترسست ز ترسائی

مجنون سر زلفت لیلی بدلاویزی

فرهاد لب لعلت شیرین بشکر خائی

چون سرو سهی می کرد از قدّ تو آزادی

می داد بصد دستش بالای تو بالائی

آنرا که بود در سر سودای سر زلفت

گردد چو سر زلفت سرگشته و سودائی

گفتم که بدانائی از قید تو بگریزم

لیکن بشد از دستم سر رشته ی دانائی

زان مردمک چشمم بی اشک نیارامد

کارام نمی باشد در مردم دریائی

در مذهب مشتاقان ننگست نکونامی

در دین وفاداران کفرست شکیبائی

از لعل روان بخشت خواجو چو سخن راند

ظاهر شود از نطفش اعجاز مسیحائی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode