گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای جان جهان جان و جهان برخی جانت

داریم تمنّای کناری ز میانت

چون وصف دهان تو کنم زانکه در آفاق

من هیچ ندیدم بلطافت چو دهانت

گو شرح تو ای آیت خوبی دگری گوی

زان باب که من عاجزم از کنه بیانت

گر مدعی از نوک خدنگت سپر انداخت

من سینه سپر ساخته ام پیش سنایت

ای گلبن خندان بچنین حسن و لطافت

کی رونق بستان ببرد باد خزانت

هر لحظه ترا با دگران گفت و شنیدی

وز دور من خسته بحسرت نگرانت

گر خلق کنندم سپر تیر ملامت

من باز نگیرم نظر از تیر و کمانت

تا رخت تصوّف بخرابات نیاری

در بتکده کی راه دهد پیر مغانت

باید که نشان در میخانه بپرسی

ور نی ز جهان محو شود نام و نشانت

خواجو نکشد میل دلت سوی صنوبر

گر دست دهد صحبت آن سرو روانت

زینسان که توئی غرقه ی دریای مودّت

گر خاک شوی باد نیارد بکرانت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode