گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای چراغ دیده ی جان روی تو

حلقه ی سودای دل گیسوی تو

صد شکن بر زنگبار انداخته

سنبل زنگی وش هندوی تو

مهره با هاروت بابل باخته

نرگس افسونگر جادوی تو

شیر گیران پلنگ پیلتن

صید روبه بازی آهوی تو

طره ات نعلم بر آتش تافتست

زان شدم شوریده دور از روی تو

شادی آن هندوی میمون که او

می تواند گشت همزانوی تو

از پریشان حالی و آشفتگی

درگمانم این منم یا موی تو

هر که را با می پرستان سرخوشست

خوش بود پیوسته چون ابروی تو

از سرشکم پای در گل می رود

ورنه بیرون رفتمی از کوی تو

آنک دل در بند یکتائیت بست

کی گشادی یابد از پهلوی تو

ز ابرویش خواجو به یک پی گوشه گیر

کان کمان بیشست از بازوی تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode