گنجور

 
خواجوی کرمانی

خیز و در بحر عدم غوطه خور و ما را بین

چشم موج افکن ما بنگر و دریا را بین

اگر از عالم معنی خبری یافته ئی

بر گشا دیده و آن صورت زیبا را بین

چه زنی تیغ ملامت من جان افشانرا

عیب وامق مکن و طالعت عذرا را بین

حلقه ی زلف چو زنجیر پریرویان گیر

زیر هر موی دلی واله و شیدا را بین

باغبان گر ز فغان منع کند بلبل را

گو نظر باز کن و لاله حمرا را بین

ای سراپرده بدستان زده بر ملک فنا

علم از قاف بقا برکش و عنقا را بین

گر بدل قائل آن سرو سهی بالائی

سر بر آر از فلک و عالم بالا را بین

چون درین دیر مصوّر شده ئی نقش پرست

شکل رُهبان چکنی نقش مسیحا را بین

دفتر شعر چه بینی دل خواجو بنگر

سخن سحر چه گوئی ید بیضا را بین

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode