گنجور

 
خواجوی کرمانی

ای باد سحرگاهی زینجا گذری کن

وز بهر من دلشده عزم سفری کن

چون بلبل سودازده راه چمنی گیر

چون طوطی شوریده هوای شکری کن

فرهاد صفت روی به صحرا نه و چون سیل

از کوه بر آور سر و یاد کمری کن

چون کار تو در هر طرفی مشک فروشیست

با قافله چین به خراسان گذری کن

شب در شکن سنبل یارم به سر آور

وانگه چو ببینی مه رویش سحری کن

برکش علم از پای سهی سرو روانش

وز دور در آن منظر زیبا نظری کن

احوال دل ریش گدا پیش شهی گوی

تقریر شب تیره ی ما با قمری کن

هر چند که دانم که مرا روی بهی نیست

لطفی بکن و کار مرا به بتری کن

گر دست دهد آن مه بی مهر و وفا را

از حال دل خسته ی خواجو خبری کن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode