گنجور

 
خواجوی کرمانی

جان بده یا دگر اندیشه ی جانانه مکن

دام را بنگر ازین پس طلب دانه مکن

بسته ئی با می و پیمانه ز مستی پیمان

ترک پیمان کن و جان در سر پیمانه مکن

حرمت خویش نگهدار و مکن قصد حرم

ور شدی صید حرم روی بدین خانه مکن

اگرت دست دهد صحبت بیگانه و خویش

خویش را دستخوش مردم بیگانه مکن

گنج بردار و از این منزل ویران بگذر

ور مسیحا نفسی چون خر و ویرانه مکن؟

گر نداری سر آنک از سر جان درگذری

چشم در نرگس مستانه ی ترکانه مکن

تو هم ای ترک ختا ترک جفا گیر و مرا

صید آن کاکل شوریده ی جانانه مکن

ما چو روی از دو جهان در غم عشقت کردیم

هر دم از مجلس ما روی بکاشانه مکن

حلقه ی سلسله ی طرّه میفکن در پای

دل سودازدگان مشکن و دیوانه مکن

رخ میارای و قرار از دل مشتاق مبر

شمع مفروز و ستم بر دل پروانه مکن

گر نخواهی که کنی مشک فشانی خواجو

پیش گیسوی عروسان سخن شانه مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode